باهم در پاریس به قلم مرجان فریدی
پارت نهم :
نمی دونم چه قدر گذشته بود که در اتاق باز شد و مهراب با کلی اخم وارد اتاق شد و چپ چپ نگاهم کرد و شال مشکی رنگی و به سمتم گرفت و گفت:
-سرت کن تا قیچی نیاوردم.
خندم و به زور قورت دادم و موهام و دور دستم پیچوندم و گلوله کردم و شال و سرم می کردم که شنیدم آرووم آروم با حرص غر می زنه:
-از دیشب معلوم نیست چند تا دکتر دید زدنش.دختره احمق.
واقعا دیگه نمی تونستم خندم و کنترل کنم. با همه خستگ
baran
20باورم نمیشه تموم شددد😭😭😭 تو چهار روز دو تا اثر مرجان رو تموم کردمممم... مثل تک تک رمان هات بی نظیر بود... حالا دیگه من تمام تمام رمان هات رو خوندم و میتونم بگم یکی از بزرگترین طرفداراتم❤❤