باهم در پاریس به قلم مرجان فریدی
پارت هفتم
زمان ارسال : ۵۰۹ روز پیش
با گریه بی تحمل داد زدم:
-ربات تو داری از چی حرف می زنی؟ می خوای من و به اون بدی؟ می خوای من و آرشا رو قربانی انتقامت کنی.تا همه کاره ی بابام شی؟
برگشت سمتم و داد زد. جوری داد زد که جیغ زدم و به تخت چسبیدم.
-اره قربانیت می کنم. چون شما عزیز دردونه های اون پیر شغالید. چون شما نقطه ضعفش هستید.
کمی خم شد و آروم تر گفت:
-نگران خواهرت نباش اون اینجا می مونه. چون بابات فکر می کنه به د
توجه کنید :
سلام به تمام خوانندگان عزیز
رمان با هم در پاریس در حال چاپ است ودیگر امکان عضو گیری وجود ندارد.
کسانی که از قبل عضو این رمان بودن زمان کوتاهی رو مهلت دارن تا رمان رو به صورت کامل بخونن.
ممنون از درک و توجه شما عزیزان
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
mahya
00فوق العاده ترین رمان دنیا