گرداب سرنوشت به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت بیست و پنجم
زمان ارسال : ۵۵۱ روز پیش
چند قدمی را آهسته و با احتیاط جلو آمد. منمن کرد و با تأنی گفت:
- اوم... فقط... فقط نیم ساعت میشه اومده. هیچ کار خاصی نکردیم!
نگاه خیرهی فرهاد، خشمگینتر شد و شیدا لبش را گاز گرفت.
- قول میدم دیگه تکرار نشه!
فرهاد در سکوت نگاهش میکرد و شیدا نگاهی گذرا به آشپزخانه انداخت.
- فکر کنم ریماجون نیاز به کمک داره!
روی پاشنهی پا چرخید و خیلی زود از مقابل نگاه پدرش دور شد. فر
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
یاس
30نگار جون رمانتون واقعا قشنگه و آدمو ترقیب به خوندنش میکنه،فقط اینکه تو این فصل امیریل و هانا هم هستن یا نه ؟ آخه خیلی کنجکاوم بدونم امیریل و هانا سرنوشتشون چی میشه