گرداب سرنوشت به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت نوزده :
دلارام، مقابل ویلچر مادرش زانو زده بود و جورابهای کرمی را پای او میکرد. دامن گلدار سبز رنگ را روی زانوهایش مرتب کرد و از جا برخاست. نگاهی به چهرهی آرام و مظلوم پیرزن انداخت. موهای نقرهای رنگش را شانه میزد و آهی از سینه بیرون داد:
- میبینی مامان؟ روزگار مثل برق و باد میگذره. انگار همین دیروز بود که نامزدی من و فرهاد بود. حالا امشب نامزدی دخترمه، اونم دختر کوچیکم.
موهای ک
Zarnaz
00هوهو با هم نامزد کردن 💃💃🥳🥳عالی بود مرسی نگار ❤️💋