گرداب سرنوشت به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت نوزده
زمان ارسال : ۵۶۸ روز پیش
دلارام، مقابل ویلچر مادرش زانو زده بود و جورابهای کرمی را پای او میکرد. دامن گلدار سبز رنگ را روی زانوهایش مرتب کرد و از جا برخاست. نگاهی به چهرهی آرام و مظلوم پیرزن انداخت. موهای نقرهای رنگش را شانه میزد و آهی از سینه بیرون داد:
- میبینی مامان؟ روزگار مثل برق و باد میگذره. انگار همین دیروز بود که نامزدی من و فرهاد بود. حالا امشب نامزدی دخترمه، اونم دختر کوچیکم.
موهای ک
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.