پارت هجده :

پله‌ها را دو تا یکی و تند، بالا رفت. پشت در اتاق، مکثی کرد و آهسته در زد.
- بفرمایید.
صدای شیدا را که شنید، دستگیره را فشرد و وارد شد. دخترک روی صندلی راک، کنار پنجره‌ی اتاقش نشسته بود. موهای قهوه‌ای بافته شده‌اش را از یک سمت روی شانه انداخته بود و لباس خواب ساتن بلند به رنگ آبی آسمانی تن داشت.
با دیدن پدرش، لبخند زد:
- سلام فرهادخان... امر می‌کردین من می‌اومدم خدمت‌تون.

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۸۶۹ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • عسل

    21

    خوشحالم که سعید و شیدا دارن میرسن به هم اما برای فرهاد دلم می سوزه

    ۲ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.