گرداب سرنوشت به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت هفده :
ساعتی از رفتن خانوادهی فرهمند میگذشت. فرهاد وفرنگیس، دور میز گرد و فلزی توی حیاط نشسته بودند. گلهای سرخ اختر یک سمت و گلهای یاس سمت دیگرشان در باغچه بودند. عطر گلها، نسیم ملایم و بوی تلخ قهوه در فضا، حال و هوایی دلانگیز ایجاد کرده بود؛ با این حال اما فرهاد اخم به چهره داشت و هیچ یک از این زیباییها را نمیدید. دنیا مقابل چشمش تیره و زشت بود وقتی تهتغاریاش با لجبازی و کوتهفکر
زری
00عالیه