پارت هفده

زمان ارسال : ۵۶۶ روز پیش

ساعتی از رفتن خانواده‌ی فرهمند می‌گذشت. فرهاد وفرنگیس، دور میز گرد و فلزی توی حیاط نشسته بودند. گل‌های سرخ اختر یک سمت و گل‌های یاس سمت دیگرشان در باغچه بودند. عطر گل‌ها، نسیم ملایم و بوی تلخ قهوه در فضا، حال و هوایی دل‌انگیز ایجاد کرده بود؛ با این حال اما فرهاد اخم به چهره داشت و هیچ یک از این زیبایی‌ها را نمی‌دید. دنیا مقابل چشمش تیره و زشت بود وقتی تهتغاری‌اش با لجبازی و کوته‌فکر

166
136,029 تعداد بازدید
149 تعداد نظر
87 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • زری

    00

    عالیه

    ۷ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید