گرداب سرنوشت به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت پانزده
زمان ارسال : ۷۷۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 7 دقیقه
خانوادهی فرهمند و پژوهان روی مبلهای سفید رنگ سالن پذیرایی مقابل هم نشسته بودند. شیدا توی آشپزخانه نشسته و منتظر بود تا وقتش برسد که با سینی چای به سالن برود. گوشیاش روی میز لرزید. سعید بود.
- کجایی عیال؟ چای بیار!
شیدا لبخند زد و نوشت:
- گوشیو بذار کنار وسط جلسه خواستگاری، بابام حساسه دیوونه!
- تو بیا، من میذارم کنار.
با حرص لب گزید و نوشت:
- ای کوفت... تا صدا نزد
عسل
21خو چرا فرهاد اینجوری می کنه. شیدا طفلی☹