پارت پانزده :

خانواده‌ی فرهمند و پژوهان روی مبل‌های سفید رنگ سالن پذیرایی مقابل هم نشسته بودند. شیدا توی آشپزخانه نشسته و منتظر بود تا وقتش برسد که با سینی چای به سالن برود. گوشی‌اش روی میز لرزید. سعید بود.
- کجایی عیال؟ چای بیار!
شیدا لبخند زد و نوشت:
- گوشی‌و بذار کنار وسط جلسه خواستگاری، بابام حساسه دیوونه!
- تو بیا، من می‌ذارم کنار.
با حرص لب گزید و نوشت:
- ای کوفت... تا صدا نزد

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۷ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۸۷۶ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • عسل

    21

    خو چرا فرهاد اینجوری می کنه. شیدا طفلی☹

    ۲ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.