گرداب سرنوشت به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت سیزده :
ساعتی از برگشتشان به خانه میگذشت. صدای خندهی بلند دخترها از اتاق به گوش میرسید. ریما با پیراهن بلند راحتی به پهلو روی تخت غلتیده بود و سعی داشت بخوابد. فرهاد وارد اتاق شد که همزمان صدای تشر زدن فرنگیس از راهرو به گوش رسید:
- چه خبرتونه؟ یواشتر بخندید.
فرهاد لبخند محوی زد و در را بست. خوشحال بود از اینکه بعد از مدتها، شیوا به خانه برگشته است و صدای خندههایش را میشنود. ل
Zarnaz
00خیلی قشنگ شخصیت های رمان ها رو باهم آجین کردی داری پیش میبری مرسی عزیزم ❤️💋