پارت هشتم :

پارسا پارچه‌ی سفید را تا زیر چانه‌ی دخترک کنار زد. روی صورتش قطرات خشکیده‌ی خون بود و کمی هم کبودی روی گونه‌اش به چشم می‌خورد. صورتش مثل گچ سفید بود. دومرتبه صورت جسد را پوشاند و اطراف را وارسی کرد. شهرام با اخم‌های درهم به جسد زل زده بود. عرق از کنار شقیقه‌اش سُر خورد و با دستمال عرق از پیشانی‌اش برداشت. بوی نامطبوعی توی فضا پیچیده بود. جسد نزدیک به ده ساعت در بیابان مانده و جای تعجب ب

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۶ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۸۹۰ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • سوسن

    00

    بسیار عالی و زیبا 🩷

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.