پارت هشتم

زمان ارسال : ۷۹۲ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه

پارسا پارچه‌ی سفید را تا زیر چانه‌ی دخترک کنار زد. روی صورتش قطرات خشکیده‌ی خون بود و کمی هم کبودی روی گونه‌اش به چشم می‌خورد. صورتش مثل گچ سفید بود. دومرتبه صورت جسد را پوشاند و اطراف را وارسی کرد. شهرام با اخم‌های درهم به جسد زل زده بود. عرق از کنار شقیقه‌اش سُر خورد و با دستمال عرق از پیشانی‌اش برداشت. بوی نامطبوعی توی فضا پیچیده بود. جسد نزدیک به ده ساعت در بیابان مانده و جای تعجب ب

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • سوسن

    00

    بسیار عالی و زیبا 🩷

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.