پارت نهم :

یزدان همانطور سر به زیر با مکث کوتاهی جواب داد:
- شرمنده‌ام... تا پاساژ دنبال‌تون اومدم.
لب‌های سارا از زور حرص روی هم فشرده شد اما نتوانست تشر بزند. هرکسی جز این پسر بود الان سرش فریاد می‌کشید و بد و بیراه می‌گفت اما در مقابل یزدان نتوانست! بازدمش را بیرون داد تا خشمش کمی فروکش کند. با صدایی که رنگ عصبانیت و اعتراض داشت گفت:
- به چه حقی این کارو کردی؟ می‌دونی بابا و داداش من هر

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۷ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۸۸۹ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.