گرداب سرنوشت به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت ششم
زمان ارسال : ۷۹۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
سعید روی کاناپه لم داده بود و روبیک را بیهدف توی دست میچرخاند. روزبه کنارش نشسته بود و فیلم میدید. نگاهی گذرا به سعید انداخت و گفت:
- چته یه ساعته داری روبیک رو چپ و راست میکنی؟ بندازش اونور عصبیم کردی...
سعید پوفی کشید و روبیک را روی عسلی مقابلش انداخت.
- دختر بزرگهی پژوهان هم عقد کرد. دیگه واقعا صبرم سر اومده. یک سال دارم عز و جز میکنم بریم خواستگاری.
روزبه دوباره ب
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
پریا
00عالی