پارت ششم

زمان ارسال : ۷۹۸ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه

سعید روی کاناپه لم داده بود و روبیک را بی‌هدف توی دست می‌چرخاند. روزبه کنارش نشسته بود و فیلم می‌دید. نگاهی گذرا به سعید انداخت و گفت:
- چته یه ساعته داری روبیک رو چپ و راست می‌کنی؟ بندازش اونور عصبیم کردی...
سعید پوفی کشید و روبیک را روی عسلی مقابلش انداخت.
- دختر بزرگه‌ی پژوهان هم عقد کرد. دیگه واقعا صبرم سر اومده. یک سال دارم عز و جز می‌کنم بریم خواستگاری.
روزبه دوباره ب

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • پریا

    00

    عالی

    ۶ ماه پیش
  • پریا

    00

    عالی

    ۶ ماه پیش
  • رویا

    21

    چه خوب و عالی بود که از سعید و شیدا نوشته بودین خبلیییی خندیدم اخرش اینا واقعا شاد و سر زنده هستن

    ۲ سال پیش
  • دختر بابا

    30

    بازم سعید وشیداااا😍😍من عاشق این دوتایم. اولش ضدحال حال خوردم منم حرفای سعید داشت باورم می شد😂

    ۲ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.