عطر رازقی به قلم مهراد رستایی
پارت سی و چهارم :
در آنخانه بزرگجز دونفر کسیدیگر نبود. روزنههای غروبخورشید از برگهای درختعبور کردهبود باریکههای نور روی موزایک نقطهنقطه نشستهبود.
ساعتهفت بعدازظهر بود، نفسدر طبقهبالا مشغول آمادهشدن بود؛ خود تصمیمرفتنداشت دیگر نیازیبه ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
مهراد
00می گفت رمانت چه قشنگ😄