عطر رازقی به قلم مهراد رستایی
پارت بیست و هفتم :
نیزارها باحرکت باد حرکتمیکردند و دسته پرندههای هایمهاجر در آسمان پرواز میکردند که بهجایی دیگر بروند هوایمتعادل شب و ستارهها آدم را وسوسه میکرد سریبه جادهها بزند و قدمبهقدم از وجود انسانهایی که مثلمعدنطلا هستند لذتبرد.
...در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
قشنگتراز پریا
40اووفف چقدر ی ادم انقدر میتونه بی وجدان باشه؟ یعنی از ذهنش خطور نمیکنه ک نفس داره چیکار میکنه؟ حداقل اگه یکم درحقش پدری میکرد و بعد شوهرش بده کمتر درد داشت الانم ک امیرعلی و رستا باهاش بد شدن😐😐