عطر رازقی به قلم مهراد رستایی
پارت بیست و سوم :
پرتوهای نورخورشید ازپرده کرکرهمانندعبورکرده بود رویزمینباریکههایتشکیلسفید رنگیتشکیلمیداد.
اتاقشهروز غرقسکوتبود وهمانطور که سرشرا به پشتیصندلیتکیهداده بود به شمعدانی هایپشتپنجره نگاهمیکرد.
فکر و خیالش ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
سیتا
50چه ربطی به امیر علی داره اگه از نفس خوشش می اومد آدم نچسپ نبود خیلی هم خوبه که نفس با یک افغانی ازدواج کنه چه بهتر اینطور که شهروز گفت هم خانواده هم تحصیل خوب هم کار داره تازه پول دار هم هست