عطر رازقی به قلم مهراد رستایی
پارت بیست و دوم :
آفتاببه بامآسمان رسیده بود. نسترنرو به روی رئیس آپارتمان نشستهبود، رئیس آپارتمان زنیزیبا و جذابی بود لیوانآب پرتقالش را روی میز گذاشت شروعبه صحبتکردنکرد:
- خانومصحافی شماخوب کار میکینخدایش منماز شما راضیهستم اما...چطوربگم... ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
دخترای من
۳۷ ساله 10مرسی مهراد جان 👌👏👏🙏