عطر رازقی به قلم مهراد رستایی
پارت بیست و یکم :
در آنعصر بهاری فضایدادگستری زیادشلوغ نبود نفس روبه روی دادستانسبحانی نشستهبود و در صندلیدیگر پرویز، ازشدت گریهچشمهایشمیسوخت وگاهیسکسکه میکرد سبحانی نگاهیبه نفسانداختپرسید:
- شماقبلا باهم راطبهایداشتین؟!
قطرها ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
مهراد
10به جان من کم می نویسم اینکه زیاده