عطر رازقی به قلم مهراد رستایی
پارت بیست :
باد کمکمداشت شبیهبه طوفانمیشد و هرلحظه قدرتشرا بیشتر میکرد ساعتششعصر بود دوباره موجعابران به خیابانها شروعشده بود.
رستا در اتاقخودش مشغول مرور دروسش بود و امیرعلی آمادهمیشد که مغازهاش را بعداز چند روزتعطیلی بازکند ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
گیسو
60بنظرم عضو انجمن هایی ک قلم رو تعلیم میکنن بشید و و سطح قلمتون رو بالا ببرید.باز هم تکرار میکنم اصلا قصد بدی نداشتم فقط علاقه به نویسندگی رو در شما دیدم گفتم بهتون بگم میتونید رشدش بدید و بهتر تر بشید