عطر رازقی به قلم مهراد رستایی
پارت هجده :
ابر بیموقع آسمانشهر را پوشانده بود و زیبایی بهار را چند برابر کرده بود نیکی روی صندلینشسته بود لاک می زد. شماره دلسا را گرفت و روی اسپیکر زد؛ صدای بوق بلند شد و به بوق سوم نرسیده صدای دلسافضای اتاق را پر کرد:
- سلام نیکیجون چطوری ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
فاطمه
30یعنی تو 4 سالی که دارم رمان میخونم رمانی به این جالبی ندیدم رمانت بی نظیره مهرداد بهترینارو برات ارزو میکنم رمانت خیلی متفاوته و تو تنها پسری هستی کع دیدم رمان مینویسه عالی بود ممنون