التیام به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت سوم :
به بهشت زهرا رسیدیم. وسایل را از روی صندلی عقب برداشتم و همراه خانجون سمت قطعهای که پدرم و مهین دفن بودند، راه افتادیم.
- ببخشید خانجون... اذیت شدین تو این گرما!
خانجون آهسته قدم بر میداشت. یک دستش ظرف حلوا و با دست دیگر چادرش را گرف ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
Zarnaz
00عالی مرسی نگار جونم، 😍❤️دلم برای سوگند سوخت چقدر گناه داره🥺❤️کاشکی منیره بزاره به مونن خونشون🥺