پارت چهارم

زمان ارسال : ۸۷۸ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 7 دقیقه

زمین و زمان دست به دست هم داده بودند تا من آن روز بد بیاورم. منصور گفت خانواده‌اش مسافرت رفته‌اند و کسی خانه نیست! با یادآوری آن شب سیاه و پر حادثه، پلک‌هایم روی هم فشرده شد و اشک، گونه‌هایم را خیس کرد. اولین شبی که من با سوگل ده_یازده ساله در خیابان ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.