پارت دویست و پانزده :


چی می‌دیدم؟ کی رو می‌دیدم؟ امکان نداشت نه؟ چطور می‌شد؟

- چرا همتون مشکی پوشید؟ چرا گریه می‌کنید؟

قدم برداشت و جلو‌تر اومد، از کنار علی رد شد و بدون خجالت وسط جمع ایستاد که آیه، با چشم‌های قرمز شده از اشک و خشم از جاش بلند شد و ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.