خاموشی آوا - VIP به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت یازده
زمان ارسال : ۹۱۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
آوا با شنیدن حرفهای بهادر دلش نرم شد؛ حرفهایش آبی بود روی آتش. بهادر تشر زد، فریاد کشید اما بیراه نگفت! گفت بیخبر بوده، گفت گلایه کرده، گفت پا پس نمیکشید اما به اجبار هم عقد نمیکرد!
باز سکوت شد و این بار بهادر به این سکوت راضیتر بود تا بحث و جدل.
بعد از بارش باران بهاری، هوا شرجی و گرم بود. ابرها پس رفته بودند و ستارهها در آسمان شب میدرخشیدند. ماشین مقابل در سفید رنگ و
نظری
۳۷ ساله 00عالیه فوق العاده 👌