پارت یازده

زمان ارسال : ۹۱۷ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه

آوا با شنیدن حرف‌های بهادر دلش نرم شد؛ حرف‌هایش آبی بود روی آتش. بهادر تشر زد، فریاد کشید اما بیراه نگفت! گفت بی‌خبر بوده، گفت گلایه کرده، گفت پا پس نمی‌کشید اما به اجبار هم عقد نمی‌کرد!
باز سکوت شد و این بار بهادر به این سکوت راضی‌تر بود تا بحث و جدل.
بعد از بارش باران بهاری، هوا شرجی و گرم بود. ابرها پس رفته بودند و ستاره‌ها در آسمان شب می‌درخشیدند. ماشین مقابل در سفید رنگ و

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • نظری

    ۳۷ ساله 00

    عالیه فوق العاده 👌

    ۳ سال پیش
  • نفسم

    00

    بیچاره آوا😒بهادر پسر خوبیه..اما چ میشه کرد ک دل ی جا دیگه گیره..نرسی نگار جون مثل همیشه باقلم طلاییت ..جادو کردی😘😘

    ۳ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.