پارت نهم

زمان ارسال : ۹۵۲ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه

علی که طاقت نداشت بیشتر از این اشک خواهرانش را ببیند با لبخندی گفت:
- منم هستم رعنا... دلتنگ من نشدی؟ برای منم نگه دار.
رعنا میان گریه، خندید و از آوا جدا شد. قدمی سمت علی برداشت و او را کوتاه اما پر محبت در آغوش کشید.
سمت صندلی‌های اتاق اشاره کرد و گفت:
- خوش اومدین، بشینید.
علی و آوا کنار هم نشستند و رعنا مقابلشان. رعنا با لبخند گفت:
- مبارک باشه آوا، شنیدم عقد بهادر شدی

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • نفسم

    00

    متنفرم از مردهای چندزنه وهوس باز...کوهیار خیلی بی شعوره وحشی😖

    ۳ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.