خاموشی آوا - VIP به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت هشتم
زمان ارسال : ۹۵۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه
همگی دور تا دور سفره نشسته بودند؛ ساکت و خاموش. گلچهره زیر چشمی علی و مراد را میپایید. اضطراب داشت که مبادا حرفی بزنند و باز اوقات تلخی شود. مراد لقمهی آخر را در دهانش گذاشت و هنوز کامل نبلعیده بود که از جا برخاست. زیر لب «الهی شکر» گفت. جلیقه و شال کمر برداشت تا راهی شود. علی رو به آوا پرسید:
- کی برمیگردی آوا؟
آوا نگاه گذرایی به بهادر انداخت و آهسته سر کج کرد. لب زد:
- نمیدو