خاموشی آوا - VIP به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت هفتم
زمان ارسال : ۹۵۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 7 دقیقه
نینی لرزان و خیس از اشک نگاه دخترک، به دو گوی سیاه و در خون غلتیده گره خورد. بهادر اخمآلود و غضبناک پرسید:
- علی چی میگه؟ تو منو نمیخواستی آوا؟
جوابش تنها قطره اشکهایی بود که بر گونه چکید. بهادر حرصآلود لب فشرد و از جا برخاست. با قدمهایی بلند و محکم از اتاق بیرون رفت. آوا غمگین و پژمرده، زانو بغل گرفت و سر بر زانوها گذاشت. طولی نکشید که بوی تلخ سیگار از لای پنجره به مشامش ر