خاموشی آوا - VIP به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت ششم
زمان ارسال : ۹۵۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
صدای لخ لخ کفشهای مراد به گوش میرسید که سمت ایوان میآمد. گلچهره مضطرب بازوی دخترش را فشرد و تشر زد:
- دِ پاشو دختر
دخترک با بیمیلی از جا برخاست؛ نگاه غمزده و گلایهمندش را به مادر دوخت و قدم برداشت. پشت در اتاق که رسید قلبش نزدیک بود از سینه بیرون بزند، تند میتپید. دستش روی در مشت شده و پیش نمیرفت تا در را باز کند. گلچهره نزدیک آمد؛ در اتاق را باز کرد و دست پشت آوا گذاشت. دخ