پارت پنجم

زمان ارسال : ۹۶۱ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 8 دقیقه

آوا سر تکان داد و از جا برخاست. کنار پنجره ایستاد و با سرانگشتان اشک‌های گونه را زدود. نفسی کشید و گفت:
- تو که رفتی خان عمو اومد. آقابزرگ هم اون شب اینجا بود. همون شب حرفاشون رو بین خودشون زدن و قول و قرار گذاشتن. شب بعد هم صیغه‌ی محرمیت خوندن.
ابروهای علی در هم گره خورد و دندان سائید، با غیظ گفت:
- من آدم نبودم؟! نباید منتظر می‌موندن برگردم؟
نگاهش را سمت علی گرداند و جواب دا

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • فاطمه

    00

    نویسنده جان عجب جایی تموم کردی😄خو می ذاشتی بهادر بیاد ببینیم چی میشه😈عالی... ممنون

    ۳ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.