پارت هفتاد و چهارم :

با این کارش لبخند روی صورتم اومد و به چشماش نگاه کردم، وقتی نویانو با شونه در رفته و اون اوضاع دیدم واقعا ترسیدم، اون جا بود که یهو یه چیزایی از گذشته راجبش یادم اومد، هنوز بهش نگفتم چیا یادم اومده اما همینقدر برام کافی بود تا به خوب بودنش ایمان بیار ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.