پارت شصت و یکم :

دستمو گذاشتم رو میز و کمی از قهوه ام خوردم با اخم بهش نگاه کردم. چرا به فکر خودم نرسید؟ حس می کنم منم دارم کم کم حافظه و عقلو همه چیمو از دست میدم.

نگاهمو که دید گفت :

_ هوم؟

سرمو تکون دادم و با مکث گفتم :

_ میرم که.. بری ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.