پارت دویست و نهم :


سری از کلافگی تکون داد و درحالی که نشسته یکم خودش رو به سمتم می‌کشید گفت: چیزی برای ترس نیست. علی تو ماموریت قبلی که رفته بودیم یه تیر ناقابل خورد کنار قفسه سینه‌اش، آیه هم الان پیاز داغش رو زیاد کرده که مثلا من شوهر دوستم. تو نمی‌خواد نگران ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.