توپاز آبی به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت پنجاه و ششم :
کمند با ذهنی پر از سؤال و سردرگمی، اتاق را ترک کرد. دیگر رغبتی به خواندن کتاب نداشت. میدانست ته این قصهی عاشقانه، ناعادلانه است و اردشیر و جیران هیچوقت به هم نمیرسند. حُکما حیلهی خیزران و سوده این دو را برای همیشه از هم جدا کرده است! ولی چرا اردشیر دوباره به روستا برنگشت؟ پدربزرگش را آدم بیمعرفتی نمیدید پس چرا با این همه عشق، سراغ معشوقش نرفته؟ راستی... شمیم چطور مارال را میشنا
مطالعهی این پارت کمتر از ۱۱ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۱۲۱ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
جانان
30چرا حس میکنم بابای شمیمه؟
۳ سال پیشسما
40وای ما از دستت چیکار کنیم نگار جون.تا میایم بقیه داستان و حدس بزنیم .ی چیز جدید رو میکنی میزاریمون تو خماری😭😭😭
۳ سال پیشگل سرخ
30حتمابچه مال شبیه که***محرمیت بینشون خونده بودن منظورم موقعی که جیران بوده نه مارال
۳ سال پیشنفسم
30بمیرم واسه هردوشون...پا ب پاشون اشک ریختم..دلم کباب شد نگاری😭😭
۳ سال پیشSa_r_a
40خداشاهده داشت بغضم میگرفت به خط اخرش که رسید اصن پشمام سیخ شد شرافتا😦💔
۳ سال پیشآریل
20شت بچه 🙂😐🙂😐🙂🙂😐😐🤘🏻😑😶
۳ سال پیشفافا
02بچه پدر شمیم نباشه؟ نمیدونم!
۳ سال پیشفافا
40کی حامله شده؟ پس حتما وقتی اومده شهر باهم زندگی کردن ، اسد چه دروغی بهش گفته که مارال از پیشش رفته ؟
۳ سال پیشمهرو
40خدااااای من بازم ی شوک دیگ عزیزدلم عشقشون خییییلی قشنگ و پاک بود حیییییف هعیییییی خدایابزرگیتو شکر 🤍💋😥
۳ سال پیش//
80حالا حالمونو میگیرن میگه بچه سقط شد :| اگرم نشده باشه ما نمیشناسیمش
۳ سال پیشآرام
60ببخشید رمان واقعیه؟
۳ سال پیشهیفاء
70واااای بچه کیه کاشکی سقطش نکرده باشه وااااای***پارت میزارید باز
۳ سال پیشدخترای من
80ای جان 🥺🥺🥺🥺 بی صبرانه تا پارت بعدی منتظرم دست مریزاد نگار جون 👌 بچه ؟؟👶
۳ سال پیشنفس
80وای ای ول چه باحال کاش بچه روبزرگ کرده باشه ای خدا من که خیلی مشتاقم تا پارت بعد 😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍
۳ سال پیش
مریم
00چقدر همچی گنگه من دقیقا لحظه دیدارشون دوتا اشک ریختم آخه خیلی احساساتیم