توپاز آبی به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت پنجاه و پنجم :
خیزران به فکر فرو رفته و مردد بود. دلش برای سفر و کمی دوری از خانه و مشکلات پَر میکشید، اما از طرفی به سوده حسادت میکرد که تمام آن مدت با شاپور تنها باشد و اختیار خانه را دست بگیرد. تا ساعتها بعد از رفتن آهو، همانجا کنار کرسی نشسته و فکر و خیال میکرد...
کمند دلنگران آقابزرگ بود و نمیتوانست حواسش را روی کتاب متمرکز کند. تا انتهای صفحه را با چشم میخواند و آخر میدید هیچ چیزی م
مطالعهی این پارت حدودا ۴ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۱۲۲ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
رها
10اره بچه ها چندتا رمان خوب معرفی کنین
۳ سال پیشنمگم خا
30بچها میشه لطفا چنتا رمان عاشقانه،طنز،اربابی،معرفی کنید ممنون میشم حوصلم سریده😕
۳ سال پیش---
14میگه اسم واقعیش مارال بوده، یه نمه واسه ده کوره تو عصر حجر زیادی نیس؟ اسم جیران باز سنتی تره ولی اخه مارال یاد اسمای دهه 80 میفته ادم
۳ سال پیشفاطمه
50نه عزیزم، پس شما رمان کلیدر رو نخوندی!مال دهه ی بیست هست و اسم دختره مارال، روستایی هم هست. اتفاقا جز بهترین رماناست. این رمان که برای دهه ی چهله
۳ سال پیش---
20سرچ کردم جالبه نمیدونستم
۳ سال پیشآرام
30خیزران خیلی گناه داره بیچاره اش نخورده و دهن سوخته,
۳ سال پیشدخترای من
30بی صبرانه منتظرم برای روبرو شدن مارال و اسد 🥺
۳ سال پیشنفسم
90عزیزم...خیلی برا دل اسد ناراحتم.. دوربودن ازهم واقعا سخته..مرسی عشقم نگاری.بی صبرانه منتظر پایانی خوش ازداستانم
۳ سال پیش
مریم
11رمان پلیسی عاشقانه طنز آقای مغرور و خانم لجباز رمان بسیار زیبا و طنز مگس رمان همخونه ای عاشقانه طنز - در همسایگی گودزیلا و رمان ازدواج به سبک کنکوری هم عاشقانه و همخونه ای طنز هستش