توپاز آبی به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت پنجاه و هفتم :
کمند و شمیم توی سالن روی صندلیها نشسته و هر دو در سکوت نگاهشان به رو به برو خیره بود. کمند نفسی بیرون داد و گفت:
- فکر کنم حالا حالاها باید منتظر بمونیم. بعد از این همه سال مگه حرفاشون تموم شدنیه؟
شمیم نگاهش غصهدار بود و با گفتن« هوم » سر جنباند. کمند سمتش چرخید و ادامه داد:
- میگم شمیم... تو با جیران یا همین مارال، حرف زدی. رمانت رو میخونم از خیلی شخصیتهای دیگه هم گفتی، اما م
مطالعهی این پارت کمتر از ۱۱ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۱۱۹ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
ملیسا
00بهترین رمانیه که تا حالا خوندم . مرسی نگارجوون. بی نظیره .🥰🥰❤
۳ سال پیشیگانه
20اخی آدم دلش میخواد آخرشو بفهمه🥺🤍
۳ سال پیشنفسم
80خیزران خیلی بی انصافه.نسبت ب شاپور......یعنی آخر قصه ی مارال واسد چی میشه..واقعا سردرگم شدم...ممنون نگار جون.مثل همیشه بی نظیر
۳ سال پیشاسرا
30نگا خانم بدرگفتی که دیواربشنوشماخلاقی عزیز
۳ سال پیشدخترای من
90وای عالی بود خیزران چقدر اشتباه میکنه شاپور چقدر دوسش داره ولی حیف که خیزران قدرشو نمیدونه و همین کار باعث میشه شاید ب سوده نزدیک بشه 😤😤 نگار جون مثل همیشه عالی بود دست گلت درد نکنه ♥️
۳ سال پیشگل سرخ
70یه بوس به فاطمه خانم 13ساله😘😘😘😘💖💖
۳ سال پیشفاطمه
61ها ها ها ها ها اولین نفر خوندم جایزمو چی میدین ؟!
۳ سال پیشآرام
111ی پَس گردنی😝
۳ سال پیش
مریم
10از اول رمان این سوال مغزمنو درگیر کرده آیا اردشیر ارزشش رو داشت ؟ مطمئنا نه الکی مثلا عاشقه 😉