پارت پنجاه و یکم :

بی رمق تلخ خندی زدم و تو دلم گفتم منو از چی می‌ترسونی؟


یک ساعتی از برگشتم به خونه می‌گذشت، مهراد رو به روم نشسته بود و فقط بهم نگاه می‌کرد، عصبی برگه های زیر دستمو انداختم یه طرف میز و گفتم :

_ مهراد داداش

_ ها؟

_ ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.