پارت چهل و ششم :

سوده آهسته و با قدم‌های کوتاه از اتاق بیرون آمد؛ سر به زیر و با انگشت‌هایی که از فرط اضطراب پَر روسری را محکم می‌فشردند لب زد:
- بله خانوم؟
نگاه خیزران سر تا پای دخترک چرخید و از جا برخاست. مقابلش ایستاد و همانطور که پر از خشم و کینه نگاهش می‌کرد گفت:
- می‌دونی یه خون‌بس چجوری زندگی می‌کنه؟ تا حالا زندگی یه خون‌بس رو از نزدیک دیدی؟
سوده لب‌هایش از زور بغض لرزید و سر جنبا

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۹ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۱۰۷ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • آریل

    11

    خیزران داره بد میکنه ولی گناه داره جیران که صبر کرده بود میتونست چند وقت دیگه هم صبر کنه تقصیر خودشه همرو بدبخت کرده آه خیزران گرفتش اگه حق نبود نمی گرفت من نفرینو قبول ندارم همیشه میگم باید حق باشه

    ۳ سال پیش
  • فافا

    40

    همه این اتفاقات به خاطر نریمان هست خیلی دلم میخواد به عشقش نرسه،خواهراش رو بدبخت کرده به فکر عشق و عاشقی هست.

    ۳ سال پیش
  • مهدیه

    34

    عشق و عاشقی که با ریخته شدن خون و بد بخت شدن چند نفر حقیقت پیدا کنه و رسوا بشه، اهروعاقبتش همین میشه دیگه. جیران میتونست با شاهرخ ازدواج کنه در این صورت فقط اخساسات خودش صدمه میدیدو بقیه طوریشون نمی

    ۳ سال پیش
  • نفسم

    40

    بیچاره جیران. یعنی ممکنه چ اتفاقی برا اردشیر افتاده ک خبری ازش نیس...مرسی نگار جون

    ۳ سال پیش
  • فافا

    30

    احتمالا به اردشیر گفتن سوده به خاطر تو داره تاوان میده تو هم باید برا راحتیش کاری که جیران خواسته رو انجام بدی شاید به این خاطر ازدواج کرده نمیدونم احتمال هست!

    ۳ سال پیش
  • ناهید

    40

    ای ول داری نویسنده جااااان👌

    ۳ سال پیش
  • ---

    100

    این همه به اردشیر پارتای قبل بعضی ها فحش دادن که وفادار نبوده و اینا ولی فک کنم لابد اینا یه کاری کردن اخرش این دوتا به هم نرسیدن :(

    ۳ سال پیش
  • دخترای من

    ۳۶ ساله 90

    وای چ زیبا آدم از خوندنش سیر نمیشه 🥺 آخه دلم برای همه شون ی جوری میسوزه سوده ،جیران ،خیزران و حتی آهوخدارو شکر منو دخترام توی اون دوران نبودیم خدا از کدخدا نگذره🙏نگار جون دست مریزاد عزیزدلم عالی بود

    ۳ سال پیش
  • رویا

    60

    دستت طلا نویسنده که پارت ها رو منظم و زیاد میزارین ماشالله به هوش و قلمتون

    ۳ سال پیش
  • فریبا

    ۱۸ ساله 150

    واقعا زمان قدیم مسخره بوده . نریمان همچین میگه عروسی میگیریم . انگار نظر افسانه مهم نیست . من دارم جای دختراشون حرص میخورم . اونا چجوری صبر میکنن و طاقت میارن؟

    ۳ سال پیش
  • اوین

    100

    دستت طلا نگار جون دل مارو با این رمانت اب میکنی خیلی زیباس قلمت پایدار

    ۳ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.