توپاز آبی به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت چهل و هفتم :
کمند پوفی کشید و فورا برای آماده کردن چای از جا برخاست. چای را دم گذاشت که باز صدای مادرش در خانه پیچید:
- تا آقابزرگ میاد اتاقش رو یه کم مرتب کن.
دخترک زیر لب« چشم » گفت و سمت اتاق رفت. دلش بیقرار خواندن کتاب بود و با عجله قفسهی کتابها را مرتب کرد. روتختی را صاف کرد؛ روی زانوها نشست تا زیر تخت را نگاهی بیاندازد و مطمئن شود وسیلهی اضافی یا زبالهای آنجا جا نمانده باشد. همه چیز
مطالعهی این پارت کمتر از ۸ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۱۰۶ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
:|
20چه خشن و بی رحم :|
۳ سال پیشیگانه
10حمام دو نفره😂😂😂😂
۳ سال پیشدخترای من
۳۶ ساله 90وای عالی هرروز بهتر از پارت قبلی جهان چقدر عالی و منطقی با کمند حرف زد👌👏👏 دلم برای آهو میسوزه 🥺 نگار جون دست مریزاد 👏👏👌
۳ سال پیشدختر یا پسر؟
۰۰ ساله 60ببخشید کسی می دونه رمانی که دختره توش خبرنگار هست و یه مرد زخمی رونجات میده بعد اون مرد زخمی که قاتله رو دوباره می بینه اسم رمانش چیه؟
۳ سال پیشمهرو
۲۴ ساله 130اهو هم گناهی نداره فقط اونم مث بقیه عاشق بود این خشم و زبون تند هم ب خاطر نرسیدن ب مراد دلش وگرنه ادم بدی نیست اما باید دیگ کنار میومد باشوهرش وقتی این عشق ی طرفس الان خوب شد میدنش ب ی ادم پیر😥💔
۳ سال پیشآرام
70هر پارت این رمان غم انگیزه🥺🩹
۳ سال پیشسیتا
۲۰ ساله 80آهو هم بدبخت مثل جیران فقط عشق اهو یک طرفه بود گناه داره اینطوری هم
۳ سال پیشمن
100اوللل عالی بود فک کنم تو صندوق یهوچیزایی از جیران باشه
۳ سال پیش
نفسم
07اهو خوبش شد..نباید اون کاررابانامزدش میکرد...بهترازکدخدا گیرش نمیاد...ای کاش شمیم به رازبین اسدومارال پی ببره