پارت چهل و چهارم :

- سلام مارال بانو... ملکه‌ی برفی...
شمیم این را با صدای بلند و پر اشتیاق گفت و از پشت صندلی، دست‌‌هایش را دور شانه‌های پیرزن حلقه کرد. مارال لبخند نمکینی زد و دست روی دست شمیم گذاشت.
- دورت بگردم، توو این هوای سرد چرا اومدی این‌جا؟
- دلم گرم باشه خاله، هوا مهم نیست. دلم به دیدن شما گرمه، به بودن شما.
گونه‌ی استخوانی و تکیده‌ی مارال را بوسید و صندلی را دور زد. مقابلش ایستاد و

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۷ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۱۱۱ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • خورشید

    00

    کاش عکس شخصیت هاروداشتیم🤗

    ۳ سال پیش
  • یگانه

    20

    هعی

    ۳ سال پیش
  • نفسم

    60

    نگو ک دلم خونه😭😭بیچاره مارال چ دردی کشیده ازفراق یار...بسوزه پدر عاشقی..آخه مگه دنیا چندروزه اینقدر سنگ جلو پا دوتا عاشق میندازن😭😭

    ۳ سال پیش
  • آریل

    50

    من آخر این رمان میدونم چشام خشک میشه از بس اشک ریختم😑😑😑😑☹

    ۳ سال پیش
  • فرزانه داراپور

    ۳۹ ساله 60

    ممنون نویسنده عزیزخسته نباشی این رمان خیلی شبیه رمان بامداد خمار وشب سراب میمونه با این تفاوت اونا بهم رسیدن وجدا شدن ولی اینها بهم نرسیدن چون داستان از زبون دوتا شخصیت رمان هست ولی بازم رمانتون عالی

    ۳ سال پیش
  • دخترای من

    ۳۶ ساله 40

    وای یعنی چی شده اینطوری میشه مارال 🥺🥺

    ۳ سال پیش
  • فافا

    50

    بیچاره مارال

    ۳ سال پیش
  • سیتا

    ۲۰ ساله 50

    ممنون نویسنده پارت خوبی بود ☺☺

    ۳ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.