توپاز آبی به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت چهل و سوم :
هر دو سمت خانه رفتند. همین که زن پا به اتاق گذاشت، صدای گریههای مادر و دختر بلند شد. خیزران با ابروهایی در هم و چهرهای مغموم پشت در ایستاده بود. افسانه بغضی که در گلو داشت را بلعید و برای اینکه حواسشان از صدای گریه پرت شود، پرسید:
- خوبی خیزران؟ بهتری؟ با شاپور، با این دختر...
خیزران لبخند زهرآگینی بر لب نشاند و جواب داد:
- فقط زندهام. به خاطر حیدر، به خاطر حوریه. کدوممون را
مطالعهی این پارت کمتر از ۷ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۱۱۱ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
آریل
32الان رسیدنشون چه فایده ای داره هر چی زمانی داره بخدا😑
۳ سال پیشنفسم
52کاش این آخری عمری..مارال (جیران) ب اردشیر برسه.گناه دارن...مرسی نگار جون مثل همیشه عالی
۳ سال پیشفافا
70اسد چرا ازدواج کرد؟ چرا بعد فوت زنش نرفته دنبالش؟
۳ سال پیشفافا
70دیگه الان بهم برسن چه فایده جوانی مارال بر میگرده.
۳ سال پیشزهرا
۱۷ ساله 110مارال همون جیرانه؟من گیج شدم😥
۳ سال پیش---
60اره مارال جیرانه، اسد ام اردشیره.....
۳ سال پیشمهرو
۲۴ ساله 71فک میکنم مارال ازدواج نکرده پای اسد مونده الهی اخر این عاشقی فقط تباهی بود واسشون 😥💔
۳ سال پیشسارینا
40بمیرم واسه اسد و مارال 🥺
۳ سال پیشدخترای من
۳۶ ساله 90خانه سالمندان 🥺🥺 مرسی نگار جون عالی بود 🥺😥😤
۳ سال پیشفاطمه
123الهی مارال بیچاره🥺 همش تقصیر آداب و رسوم پوچ و مسخره قدیم و اسده چرا دیگه اون ازدواج کرد؟! اگه به هم برسن خیلی کلیشه ای میشه اسد باید بدونه هر کاری یه تاوانی داره
۳ سال پیشآرام
74اوخی جیران پیر شده کاش اللان به اردشیر برسه🥺🥺
۳ سال پیش
خورشید
00نبایدبهم برسن هم کلیشه ای میشه هم اسدبایدتاوان بی وفایی اش روبده چرا ازدواج کرده 😥