پارت چهل و دوم :

ساعتی بعد اسد و کمند، صندلی عقب تاکسی نشسته بودند و به خانه بر می‌گشتند. اسد دلتنگ توپاز آبی شده بود که هنوز هم توی صندوقچه‌ی قدیمی‌اش به یادگار نگه داشته بود. قلبش بی‌قرار دیدن مارال بود. آن دخترک زیباروی دلفریب حالا هم حتما با گیس‌های سفید و چند چین زیر چشم‌هایش هنوز همان اندازه دوست‌داشتنی و خواستنی است. بعد از آخرین دیدارشان، مارال چطور روزگارش را در شهر گذراند؟ ازدواج کرده یا ن

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۱۵۱ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید

توجه کنید : نظر شما نمیتواند کمتر از 10 کاراکتر باشد.
برای اینکه بتونیم بهتر متوجه نظرتون بشیم، لطفا به این سوالات پاسخ بدید:

  • کدام بخش از رمان رو بیشتر دوست داشتید؟
  • کدام شخصیت رو بیشتر دوست داشتید و چرا؟
  • به بقیه خواننده‌ها چه پیشنهادی می‌کنید؟

به عنوان یک رمان خوان حرفه‌ای با پاسخ به این سوالات، به ما و سایر خوانندگان کمک می‌کنید تا دیدگاه کامل‌تری از رمان داشته باشیم.

آخرین نظرات ارسال شده
  • یگانه

    10

    هعی کاشکی زودتر بفهمیم چی به چیل

    ۳ سال پیش
  • فاطمه

    10

    من عاشق قلم نویسنده این رمان و خانم آبدار هستم قلمتون پایدار

    ۳ سال پیش
  • آریل

    20

    جیران با فرارش همه رو به خاک سیاه نشوند قطعا اگر تو واقعیتم باشه چه داستان خدا ازش نمیگذره

    ۳ سال پیش
  • نفسم

    40

    بیچاره اردشیر..چقدر دلم گرفت😔

    ۳ سال پیش
  • آرام

    110

    عااشق این رمانم خدایی خیلی قشنکه🥺🧡 هر کی عاشق این رمانه لایک کنه

    ۳ سال پیش
  • سیتا

    40

    انشالا این ظلم ها از بین بره دیگه هیچ وقت نباشه

    ۳ سال پیش
  • فافا

    100

    ای کاش شاپور سوده رو برگردونه به خانوادش

    ۳ سال پیش
  • دخترای من

    40

    🥺🥺🥺

    ۳ سال پیش
  • خورشید

    100

    وای طفلک مادره سوده😢خداکنه شاپورسوده روبر گردونه پیش مادرش

    ۳ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.