توپاز آبی به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت چهل و دوم :
ساعتی بعد اسد و کمند، صندلی عقب تاکسی نشسته بودند و به خانه بر میگشتند. اسد دلتنگ توپاز آبی شده بود که هنوز هم توی صندوقچهی قدیمیاش به یادگار نگه داشته بود. قلبش بیقرار دیدن مارال بود. آن دخترک زیباروی دلفریب حالا هم حتما با گیسهای سفید و چند چین زیر چشمهایش هنوز همان اندازه دوستداشتنی و خواستنی است. بعد از آخرین دیدارشان، مارال چطور روزگارش را در شهر گذراند؟ ازدواج کرده یا ن
مطالعهی این پارت کمتر از ۵ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۱۱۵ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
فاطمه
10من عاشق قلم نویسنده این رمان و خانم آبدار هستم قلمتون پایدار
۳ سال پیشآریل
20جیران با فرارش همه رو به خاک سیاه نشوند قطعا اگر تو واقعیتم باشه چه داستان خدا ازش نمیگذره
۳ سال پیشنفسم
40بیچاره اردشیر..چقدر دلم گرفت😔
۳ سال پیشآرام
110عااشق این رمانم خدایی خیلی قشنکه🥺🧡 هر کی عاشق این رمانه لایک کنه
۳ سال پیشسیتا
۲۰ ساله 40انشالا این ظلم ها از بین بره دیگه هیچ وقت نباشه
۳ سال پیشفافا
100ای کاش شاپور سوده رو برگردونه به خانوادش
۳ سال پیشدخترای من
۳۶ ساله 40🥺🥺🥺
۳ سال پیشخورشید
100وای طفلک مادره سوده😢خداکنه شاپورسوده روبر گردونه پیش مادرش
۳ سال پیش
یگانه
۱۵ ساله 10هعی کاشکی زودتر بفهمیم چی به چیل