پشت چراغ قرمز (جلد دوم) به قلم حانیا بصیری
پارت چهل و چهارم :
سریع توی ماشین نشستم، بدون حرف راه افتاد، وسطای مسیر ایستاد و چشم بندی به سمتم گرفت، گُنگ و مبهم به چشم بند مشکی نگاه کردم، به چشمام اشاره کرد و گفت :
_ چشاتو ببند.
حوصله جنگولک بازی و کل کل نداشتم گذاشتم روی چشمام و ماشین راه افتاد، اس ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
ریحانه
۱۵ ساله 00وای خدا باورم نمیشه پیش بینی اون دوستمون درست از آب درومد و مثه سریال کره ای ها شد خدایاااااا عاشقتممممم😻😂😻😂😻😂