پارت چهل و سوم :

دستمو تو کیفم بردم و گردنبندو توی مشتم فشار دادم و گفتم :

_ باشه.

بالاخره رسیدیم خونه، خسته دستی به چشماش کشید و گفت :

_ من میرم این چند ساعت باقی مونده رو یکم استراحت کنم.

خواب از سرم پریده بود اما برای خالی نبودن عریضه ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.