پارت سی و سوم :

شاپور آسیمه‌سر سمت انبار دوید. جای خالی اردشیر، خون را در رگ‌هایش به جوش و خروش انداخت و فریاد زد:
- کجاست؟ جیران کجاست؟ شک ندارم اون فراری‌ش داده. وگرنه اون حرومی چطور می‌تونسته با دست و پای بسته فرار کنه؟
گلنسا دستپاچه و هولناک جلو آمد. به صورتش چنگ انداخت و لب باز کرد:
- خاک به سرم... نه آقا شاپور... نه به خدا... جیران دیشب تا حالا مثل جنازه افتاده کنج اتاق. جون راه رفتن نداره که

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۷ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۱۳۵ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Sa_r_a

    00

    خب...خب ...دختر خوبی بود خدا رحمتش کنه💔🙂

    ۳ سال پیش
  • دخترای من

    ۳۶ ساله 10

    وای عالی بود🙏 نگار جونم مانا باشی عزیز دلم ♥️🙏

    ۳ سال پیش
  • الناز

    10

    واقعا لذت بردم خیلی داستانش جذاب و خاص🥰😍🤩 ولی نمیدونم ربط جهان و شمیمم ب جیران و اردشیر چی میتونه باشه

    ۳ سال پیش
  • آریل

    40

    قسم افسانه دروغ مصلحتی بود 😂😂😂😉ولی اگه بعدا نریمان بفهمه دروغ گفته آخ آخ

    ۳ سال پیش
  • نفسم

    20

    مرسی نگار جون..عالی بود.بی صبرانه منتظر پارت های بعدیم

    ۳ سال پیش
  • ناهید

    40

    عاااالی به این میگند رمان جذاب ، دست مریزاد نویسنده جان گل کاشتی👌

    ۳ سال پیش
  • مهرو

    ۲۴ ساله 130

    این قصه سر داراز دارد حالا حالاها جیران نمیتونه رنگ اردشیر و ببینه

    ۳ سال پیش
  • آرام

    40

    باز این اهو یا عموشه

    ۳ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.