توپاز آبی به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت سی و دوم :
وقت تنگ بود و هر آن ممکن بود کسی از راه برسد. اردشیر دلخوش به وعدهی گلنسا، از محبوبش دل برید و راهی شد. گلنسا فورا جیران را همراه خود بیرون کشاند. در انبار را غل و زنجیر کرد و همانطور که سمت خانه میرفتند با دلهره و تأکید گفت:
- زود برگرد اتاق و بخواب. من و تو مثل بقیه خواب بودیم، فهمیدی؟ خواب بودیم!
بغضی سنگین گلوی جیران را میفشرد و ناچار سر جنباند و مطیعانه به اتاق برگشت. افسانه
مطالعهی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۱۳۷ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
فری
00عالی
دیروزفری
00عالی
دیروزمهرو
۲۴ ساله 60وااای الان نریمان از حرصش خراب میشه سر جیران بیچاره طبق معمول دیواری کوتاه تر از دخترا نیس 😔😲
۳ سال پیشنفسم
50ی وقت نریمان نفهمه.ک مادرش وجیران.اردشیر رافرلری دادن...خدابخیر بگذرونه
۳ سال پیش?
40ای وای چه شود
۳ سال پیش---
152میگم اسم نریمان یکم امروزی نیست ؟ واسه این پسره ی دهاتی اعصاب خوردکن؟
۳ سال پیشS...
110اتفاقا نریمان یکی از اسمای اصیله توی شاهنامه هم هست
۳ سال پیش
فری
00عالی