پارت سی :

نویان بهم نگاه کرد و جوابی نداد، مهناز با ذوقی که تو پنهون کردنش خیلی موفق نبود بهم رو کرد و گفت :

_ عزیزم امیدوارم بعد این ماجرا یه زندگی خوشبخت و موفق داشته باشی.

منم به نویان نگاه کردم، خوشبخت بدون نویان؟ اصلا شدنیه؟

مهراد وا ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.