پارت بیست و هشتم :

با خنده گفت :

_ اوکی.

بگو نویان، بگو تا مطمئن شم موندنم الکی نیست بگو تا بفهمم که توهم منو دوست داری.

_ اهان، چون که ما باهم یه قول و قراری داشتیم یادت نیست؟

عصبانی بهش نگاه کردم و گفتم :

_ میخواستی همینو بگی؟ هر و ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.