توپاز آبی به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت بیست و دوم :
شاهبیگم چون ابر بهار، بیتاب و بیوقفه میبارید و اردشیر افسار اسب را سمت در کشید. قدمهایش را با رخوت برمیداشت و جیران پای درگاه، به پشت سر نگاه کرد. التماس و طلب بخشش در چشمهایش موج میزد و با بیرون رفتن اردشیر از چارچوب در، نگاه از زن گرفت و پا ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
رسا
10عالیییییی دمت گرم نویسنده جون