پارت بیست و یکم :

با کلام اردشیر، مشهدی‌رضا در جا ایستاد و پاهایش خشکید. خیره به نگرانیِ نشسته در چهره‌ی پسرش، ابرو در هم کشید و گنگ لب زد:

- چی؟ چی گفتی؟

شاه‌بیگم کنج در مطبخ ایستاده و مسترس انگشت‌ها را در هم می‌پیچید. اردشیر زبان بر لب‌های خشکیده‌اش ک ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.