توپاز آبی به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت بیست و یکم :
با کلام اردشیر، مشهدیرضا در جا ایستاد و پاهایش خشکید. خیره به نگرانیِ نشسته در چهرهی پسرش، ابرو در هم کشید و گنگ لب زد:
- چی؟ چی گفتی؟
شاهبیگم کنج در مطبخ ایستاده و مسترس انگشتها را در هم میپیچید. اردشیر زبان بر لبهای خشکیدهاش ک ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
سینگل
۰۰ ساله 40فقط بغض🥺🥺