پارت بیست و دوم :

شاه‌بیگم چون ابر بهار، بی‌تاب و بی‌وقفه می‌بارید و اردشیر افسار اسب را سمت در کشید. قدم‌هایش را با رخوت برمی‌داشت و جیران پای درگاه، به پشت سر نگاه کرد. التماس و طلب بخشش در چشم‌هایش موج می‌زد و با بیرون رفتن اردشیر از چارچوب در، نگاه از زن گرفت و پا ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.