بی محابا به قلم فاطمه عبدالله زاده
پارت سی و هفتم :
با همون بغض سنگین دوباره بخیه زدم و زخمش و بستم.
همونطور که حدس میزدم اخم به ابرو نیاورد و مثل آدمی که سالهاست به خواب فرو رفته بیحرکت موند.
شاید هم واقعأ خوابیده بود، همهٔ اعضای این خونه خوابیده بودن و من نمیتونستم هیچ کدومشون و ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
¥
220رها تن اش میخاره 😂